محل تبلیغات شما
مراد نبودکه یک مشت بدرنشست.شهربانو درد کمرش رافراموش کرد وقتی دربصداآمد .گفتم حتما مهین آزادشده.درکه باکرد سه پاسدار رادیدکه:انگارحرف زدن یادشون رفته بود .اینقد این پا اون پاکردن تا اونکه ریشش ازبقیه بلندتربود گف راستش حقیقتش چه جوری بگم منمنمنداماتونم.خودش منو انتخاب کرد.زمین زیرپاهای شهربانوسرخوردمهره های کمرش گفتن آخ.اما دسمو گذاشتم روچارچوب درکه نیفتم روزروشن برام شب شدگفتم توروز روشن به ابجیم به ابجیم به اجیم قاضی0گف ابه ابجیت چی؟ موزایک ها

معصومه داستان نیمه کاره تایپ شده

داستان مراد کامل

ابجیم ,کمرش ,درکه ,مراد ,نیفتم ,دسمو ,ابجیم به ,من من ,به ابجیم ,های کمرش ,شهربانوسرخوردمهره های

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها